درخت و مسافر

ساخت وبلاگ

مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم...
 
ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد.
 پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد...
 
بعـد از سیر شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند.  خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : 

 

قدري ميخوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟
و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد...


هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست.
 
ولي بايد حواسـمان باشد ،  چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد.
 
بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد... .

عشق کودکی من...
ما را در سایت عشق کودکی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : Mostafa thefirstlove بازدید : 280 تاريخ : دوشنبه 14 مهر 1393 ساعت: 12:39